loading...
خاطرات نبوغ شگفت انگیز
نابغه بازدید : 126 یکشنبه 16 بهمن 1390 نظرات (2)
سلام به بروبچ گل امروز 16هم تولدمه

مبارکم باشه انشالله


تولد , تولد , تولدت مبارک ..... مبارک , مبارک , تولدت مبارک .

بیا شمعها رو فوت کن ...... که صد سال زتده باشی . ( انشالله هزار سال )

اینم کیکش


قابلی نداره بفرمایید

اینم دوستای گلم

           

 

اه ببین چقدر کادو آوردن

منم دارم کیکو میارم

مامان جونمم کمکم کرد



مرسی مامی گلم

اااا بچه نکن زشته

حالا میخوام شمعا رو فوت بکنم

دست دست

حالا کیک بخوریم

 

چقدر کادو ای ول

smile

نابغه بازدید : 124 شنبه 15 بهمن 1390 نظرات (0)

سلای گلای دوست داشتنی

امروز 15 هم است و فردا روز زیبا و دوست داشتنی منه می دونید چه روزیه روز تولد من

روز خوب زندگی

روز شگفتن گلها خیلی خوشحالم هرچند که آدم سنش بالاتر میره اما این یه روزیه که حداقل خود آدم واقعا دوستش داره

امروز سمانه و سونیا رو هم دیدم شنبه ها این ترم کلاس نداریم اما اومدم امروز یه فیلم از یه بچه ها بگیرم چون خیلی دوستش داشتم

بعد آقای ک توی کتابخونه بود یه چیزی بهم گفت بهم برخورد درسته من یه کم نازک نارنجی هستم زود بهم برمیخوره اما اون هم خداییش بد شده یه کم

بد رفتیم عابر بانک با سمانه ببینیم پول به حسابمون ریختن یا نه که نریخته بودن حالا این وسط برای سمانه دیر میومد مدام سمانه میزد رو دستگاه بعد یه پسر اونجا بود گفت میشه بازیهاتون رو بزارین برای بعد من اول خواستم هیچی نگم اما به غرورم برخورد و گفتم ما با کسی شوخی نداریم و بازی هم نمیکنیم در ضمن به کسی هم ربطی نداره بی ادب خیلی بدم اومد ازش بعد گفتم سمانه صبر کن ببینم کسی دیگه بازی نمیکنه بعد یه پسر دیگه اومد حالا جلوی اون که نمی تونستم چیزیش بگم گفتم یک ساعت آدمو علاف میکنن بازی میکنن بعد رفتم اون پسره حاج و واج مونده بود که چرا من به این چیزی گفتم رفتم تازه بازم ناراحت بودم با فائزه جونمم که قهر کرده بودم صلح کردم می دونین چطوری؟!!ما قبلا با هم قرار گذاشته بودیم نوبتی بیایم منت کشی اگه یه بار با هم قهر کردیم بعد این دفعه قبل از اینکه قهر کنیم اون میگفت نوبت توئه من میگفتم نخیر نوبت توئه فائزه از دوستای دبیرستانمه بعد می دونین چطور قهر کردیم به من گفت با ماشین بیا دنبالم منم رفتم دنبالش نیم ساعت وایسادم توی هوای برفی نیومد منم فکر کردم رفته قولشم زیر پا گذشته بعد من با خواهرشم دوستم اون هم به خواهرش گفته من یک ساعت وایسادم نیوده گفتم خوبه والا به جای معذرت خواهی اینو میگه بعد قهر کردیم تا امروز که اون به بهونه ی تولدم اس ام اسم داد هرچند فرداست بعد منم جوابشو دادم همین الانم تو دانشگاهم شاید بعدش برم کتابخونه امروز ستاره خان ولو هم پیدا نشده و البته اون الهه جون رو دوست داره که اون هم با سونیا کلاس داره که من از سونیا پرسیدم گفت الهه نیومده حتما دم ایستگاه وامیسته اگه الهه سوار شد اون هم سوار میشه میاد!!!!در هر حال به من چه اونا هم محله ای سمانه هستن.دایی الهه هم به اون وبلاگم نظر داده بود و تولدمو تبریک گفته بود اون اسمش امیر هست و پسر خاله ی فائزه و دایی الهه میشه تازه قبلش گفته بود با اینکه قبلا به وبلاگم نظر میداد که شنیده بودم وبلاگتون قشنگه با خودم گفتم کار فائزه و خواهرشه به خاطر همین زش پرسیدم از کی گفته بود از یه دوستات منم فهمیدم درست حدس زدم بعد هم که تبریک گفته بود.

فعلا

بای

نابغه بازدید : 94 دوشنبه 10 بهمن 1390 نظرات (0)

سلام

شنبه رفتم کار سارا رو درست کردم می دونید چی شد رفتم پیش اون که تو دانشکده ی خودمون رییس آموزشه بعد اون امضا کرد و گفت فایده ای نداره بعد گفت برو پیش منشی رییس دفتر تا اونو اسکن کنه بعد از اونجا رفتم پیش دکتر نجفی مدیر امور آموزشی دانشگاه بعد اونجا منشی گفت شما کجایی هستید منم بهش گفتم گفت دوستت کجایی هست گفتم کرمانشاه گفت واه گفتم وا بعد گفت شما شکل اینجایی ها نیسشتید منم گفتم پس شکل کجایی ها هستم؟ اون جواب نداد بعد منم چون لهجه داشت بهش گفتم کجایی هست یکی از روستاهای اطراف شهرستان مابودههههه

بعد گفت فامیلیت چیه بهش گفتم گفت شما فامیل اون خانمه که ارشده هستید گفتم بله گفت چیش میشی گفتم خواهرمه گفت ا گفتم آره بعد رفتم تو اطاق بعد صدسال سلام علیک کردیم بعد دوباره منشی اومد گفت این خواهر خانم فلانیه ها دوباره سلام علیک کرد بعدگفت فامیلی شما که این نیست گفتم دوستمه بعد موافقت کرد بعد هم من به سارا زنگ زدمو گفتم دیگه واستون بگم که لپ تابم گرفتم بعد دیگه اینکه امروز ستاره خان حقوقی اومده بود کتابخونه از قصد اومد پیش من خیلی خوشم میاد ازش اه بازم خوبه آقای ک مسوول کتابخونه اومد و نتونست صحبت کنه ایش یک ساعت داشت با یکی دیگه بی خودی صحبت میکرد وسط کتابخونه بعد ۱۰ دقیقه نگاه کرد همینطوری زل زده بود

شکلکهای مژی جوووووون

بعدم رفت  خدا رو شکر یادش بخیر ستایش خان این طوری نیگاه میکرد

شکلکهای مژی جوووووون  اولا زل میزد بعدا هم زیر چشمی

چه جالب یه پسرا کلاسمون اینطوری نیگا میکنه

شکلکهای مژی جوووووون

همین سمانه هم دیروز زنگ زد سراغ ستاره خان رو میگرفت گفتم ندیدمش سراغ ستایش خان رو گرفت گفتم وقتی ستاره خان که همش پلاسه دانشگاه نیست اون باشه!!!

خب فعلا بای راستی اون هفته تولدمه آخ جون

فعلا بوس بوس

نابغه بازدید : 94 شنبه 08 بهمن 1390 نظرات (0)

دیروز انتخاب واحدم بود آخه دیدید انتخاب واحدو بندازن جمعه؟!!! به قول نیایش خرن دیگه!!!

حالا این وسط اینترنت خونم خراب شده بود بالاخره رفتم انتخاب واحد کردم حالا نمیدونی چی شد؟رفتم نمراتمو ببینم اومده یانه دیدم نمره هایی که قرار بوده ۲۰ بشم وای خدای من چی شده یعنی می خواستم خودمو بکشم چون علاوه بر این تحقیق و جزوه ی خود استادم بهش داده بودم حالا انقدر گریه کردم که سرم درد گرفته بود استاده که سارا کاریش داشت هم نیومد صبح حالا ببینیم بعد از ظهر میاد یا نه!!!ali-mahsaali-mahsa

نابغه بازدید : 79 چهارشنبه 05 بهمن 1390 نظرات (1)

خاطرت هست شبی سر راهت بودم با نگاهت به دلم سنگ زدی فکر کردم نگهت پل بین منو درمان است.

 نه دریغا افسوس چه خیال باطل،باطلی بی حاصل .

غافل از آن بودم که تو پیمان شکنی بی وفا،بی احساس قاتل جان منی .

یاد روزی کردم که عبور از گذر ما کردی چه صمیمانه خودت را به دلم جا کردی .

بعد آن روز دگر قلب من افتاد به زیر قدمت و تو با گام زدن روی دلم،شکستی دل فرسوده ی من.

 پس چگونه دل من شد رفیق دل تو؟شمع هر محفل تو؟

 شادیم از این بود که کسی هست که به فکر من و قلبم باشد .

گرچه دشمن پرکینه ی قلبم بودی ،کینه ات شیرین بود، مثل لبخند گل سرخ که در فصل بهار به همه راز محبت میگفت.

کار تو تنها با دل من بشکستن و بشکستن و بشکستن بود. اما به خدا شیرین بود

.خرده های شیشه ی قلبم را شیشه فروش بند می زد تا باز بزنی سنگ و بلرزد از نو بشکند با نگاه خسته ی تو.

آه که تو رفتی و دل من باز شکست،شکست و فروریخت .

ومن هرچه فریاد زدم شیشه فروش آن را بند نزد گفت:این دل دگر کارش از کار گذشت بگذر از آن دل و بدان که دلدار گذشت .

جمع کردم دل بشکسته ی خود ریختم ان را در معبر شهر.

 آه ای عابر من از کوچه ی ما چون گذری ،کن به زیر قدمت یک نظری، تا مبادا برود در پایت ،خورده های شیشه ی این دل من .

زیر لب زمزمه ای کردم باز:

                                              

                               کاشکی این دل من جنسش از شیشه نبود.

نابغه بازدید : 101 چهارشنبه 05 بهمن 1390 نظرات (1)

سلام گلای من خوبین؟ من خدا رو شکر بد نیستم و امتحانام تموم شد یه امتحانارو ساعت 10 داشتیم سارا فکر کرده بود 14 داریم دیر کرده بود با یه بچه های دیگه که اونم دوستمه اسمش راحله است بعد یه بچه ها رفت به هردوشون زنگ بزنه فقط به راحله زنگ زده بود من هم شک کردم فقط به اون زنگ زده به مراقبه گفتم که شوهر یه خانمه تو کلاسمون هست اون گفت نه زنگ زدن بهش بعد که استاد اومد بهش گفتم زنگش زدین گفت نه منم گفتم اوا چرا من برم زنگش بزنم گفت برو منم امتحانمو زودتر از همه دادم و رفتم زنگش زدم حالا سارا باور نمیکرد می گفت شوخی میکنی بچه ها بعدش میگفتن اگه ما جا اون بودیم سکته می کردیم خب راست میگن حالا من با استاده صحبت کردم اون گفت بیاد بده اونم با آژانس اومد فورا امتحانشو با بچه ها تموم کرد حالا آموزش موافقت نمی کرد می گفت غیبت خوردی صفرت میدیم یا برو گواهی جور کن ما هم با هر بد بختی بود گفتیم ترو خدا یه کاری بکنید گناه داره من با یه استادام صحبت کردم اونم با آموزش صحبت کرد گفتن خب بره آموزش کل ما هم 100 فرسخ رفتیم تا رسیدیم اونجا اولش منشیش میگفت چه کارایی میکنن خب یه حاضری بزنن دیگه بعد رفتیم پیش آقای نجفی و اونم گفت اصلا دست من نیست اونا باید نظر بدن دوباره پیاده رفتیم آموزش دانشکدمون و گفته یه نامه بنویس ما هم نامه نوشتیم و هم مراقبه هم استادمون هم مسوول آموزش دانشکده امضا کرد یه نفر دیگه هم باید امضا میکرد که نبود ما هم گفتیم باز باید شنبه بیاییم حالا تا اون روز راستی بهتون گفتم ؟ خواهرمم ارشد دانشگاه خودمون درس میخونه به من گفت برو ببین نمره هام چند شده که دیدم خیلی خوب شده خوش بحالش چون 2 تا درس دیگه بیشتر نداشت و تموم شد حالا هم باید پایان نامه بنویسه فقط انشالله نمره های منم خوب بشه 4 تاش اومده بد نیست اما 20 هم نیست پریروز به یه استادام زنگ زدم با اینکه قبلا خیلی خوب با من صحبت می کرد اما این دفعه بد صحبت میکرد گفتم استاد نیم نمرم میدی اونم گفت خواسته باشی میدم اما بدون که نمره ی خودت نیست تازه من هنوز تایید نکردم یه جوری صحبت میکرد بدم اومد اما وقتی به خواهرم گفتم گفت بازم استادتون خوبه ما نمره که نمیده بد هم صحبت میکنه اصلا ما شانس نداریم که بعضیارو بی خودی استادا نمرشون میدن در حالی که درساشون بده حالا ما 20 هم می خواهیم بشیم کممون میدن یادتونه بهتون گفتم یه امتحانامو انقدر نوشتم دستم کف کرد بهم بد داده تازه به بقیه بچه ها هم حتی زیر 15 داده بچه ها میگفتن دانشگاه رو رو سرش خراب می کنیم اما فرداش رفته بودن پیش مدیر گروهی که اون استاده هست بهشون گفته بوده این همین طوری هست آموزشم بهش نامه میده فایده ای نداره بعد آروم شده بودن میگفتن مثل اینکه استاد به شکل نمره میده وگرنه ما 20 میشدیم اما به نظر من هیچکدوم اینا نیست چون هم من در حد 20 الی 22 نوشتم هم .هم به نظر خودم هم به نظر دوستام و همه من خوشگلترین دانشجوی کلاس و حتی دانشکدم تعریف نیست حقیقته پس چرا بهم نمره نداده درحالی که دیدم بیش ترین نمره 19 بود که 19 هم به من نداده تازه اونایی هم که 19 شدم شوهر داشتن قضیه چیه نمی دونم خدا داند و بس بازم خدا رو شکر زیر 15 نشدم وگرنه امید به شاگرد اول شدن که هیچ معدل الف هم نمیشدم!

فعلا

Emoticon

نابغه بازدید : 97 پنجشنبه 29 دی 1390 نظرات (0)

امروز امتحانمو به طور واقعی افتضاح دادم چون استاده هرچی تو جزوه بود رو نداده بود و برعکس هرچی خودش تو کلاس گفته بود رو داده بود مثلا پرسیده بود تقاص کننده به منزله ی حاکم یعنی چی؟خب منم بقیه اونو نوشتم ولی استاده گفت معنی لغت تقاص کننده رو میخواسته که اصلا تو کتاب نبود اه حالا چیکار کنم  

 گریه

سونیا رو هم قبل امتحان دیدم میگفت امتحانمو بد دادم میخوام برم پاچه خواری استاد بلکه نمره بده منم چون ترم قبل باهاش کلاس داشتم بهش گفتم نمیخواد بری چون نیم نمره هم به کسی نمیده مثلا من اون ترم 19/5 شدم ولی وقتی بهش گفتم بهم اضافه نکرد سونیا هم گفت میرم ببینم چی میشه

دیروز هم نیایش جونمو دیدم روز قبلش اس داده بود میگفت کجایی منم گفتم خونه بعد زنگ زد که بهش گفتم فرداش که دیروز بود میبینمت دیروز میگفت به شوهرم گفتم با سوگند بریم بیرون تنهایی آخه دانشگاه به همه اس داده بود که میخوان ببرن جایی بعد شوهرش گفته نه خودمون میریم (حسود!)

بعد میگفت تو هم شوهر برو با هم دسته جمعی بریم بیرون منم گفتم شوهر برم دیگه چیکار دارم به تو تازشم شوهرم افتخار نمیده با شوهر تو بیاد بیرون!که اون هم گفت خیلی دلش بخواد منم گفتم پس ماشین با ما خرجی با شما!(هنوز نه به باره نه به داره)اون هم گفت واهواه از حالا خسیسن هردوشون

حالا فکر کنین اینارو وسط سالن میگفتیم 4_5 تا پسر اونجا بودن فکر کنم فکر کردن ما خلی چیزی هستیم

امتحان دیروزم سخت بود 7تا سوال داده بود 10 صفحه جواب میخواست تازه یکیشم گقته بود حذف کنید که از بس سخت بود مونده بودم کدومشو حذف کنم!

خیال باطل

خب فعلا بای گلای من 

rose
نابغه بازدید : 106 دوشنبه 26 دی 1390 نظرات (2)

سلام برو بچ خوفید؟؟؟؟؟؟؟؟

امروز هم امتحان دارم امتحان شنبه رو بعد نبود اما چند تا اشتباه هم دارم چندتا دوشنبه هم که امتحان سختی داشتیم بچه ها می گفتن که استاد وجب میکنه در موقع صحیح کردن به خاطر همین هر چی دلم خواست نوشتم یادم نیست شعر قاطیش نوشتم یا نه !!!!

آخه وجب میکنه دیگه خلاصه 6 صفحه براش نوشتم دستم کف کرده بود و چهارشنبه هم که افتضاح کردم امتحانم رو ولی خدا رو شکر امروز جواب همین اومد بد نبود اما من 19 20 میخواستم که خبری نبودبازم خدا رو شکر فکر میکردم پاس نمیشم از بس سخت بود دیروز هم امتحان داشتیم  و اون هم خیلی سخت بود  

استادش رو اگه ازش بپرسی بهت میگه ولی یه جوریه راستیاتش دختر بازه یه کم به همین دلیل محلش نذاشتم به قولی گفتنی تن به خفت ندادم

امروز هم امتحان دارم که استادش اول گفته یه چیزایی نمیاد حالا که ازش می پرسم میگه اگه اونا نیاد پس چی میاد؟!!

خدارحم کنه امروز هم سونیا رو هم صبح دیدم دانشگاه ولی چون زیاد محل نکرد محلش نکردم یه کم آدم بشه هنوز سارا جونم هم نیومده گفت 3/5 میا دانشگاه الان پیش یه دوستای دیگمم اسمش نیره است

اونم دختر خوبیه الان هم هی میگه بیا بریم بیرون درس بخونیم

ولی من یه کم مرددم چون یه دخترای حقوقی رو دیدم خوشم نمیاد از تو سایت برم بیرون چون یه سری آدما تو کلاسشون هست که از یه طرف خیلی به آدم نگاه میکنن از طرف دیگه همه جا هستن و بازم از طرف دیگه فکر میکنن ما به خاطر اونا میریم جایی درحالی که خب اونا همه جا هستن ما کجا بریم که اونا نباشن(کجا برم که عطر تو نپیچه توی لحظه هام قصمو از کجا بگم که پا نگیری از چشام ...)یه همچین چیزایی!!

خب دیگه فعلا برم درس بخونم امروز یه کم حالم بده ماهی بود دانشگاه و یه چیزی شبیه افتضاح الانه که ...بماند

خب فعلا

 

 

نابغه بازدید : 122 شنبه 17 دی 1390 نظرات (3)

سلام به همه ی دوستای گلم

من سوگند هستم و دانشجوی یه رشته بد اما خوب هستم (بماند)!اما خدارو شکر دانشگاهم رو دوست دارم .

و از این به بعد میخوام بعضی از خاطراتمو اینجا بنویسم گفتم حیفه!!!

تاریخ رو هم که خودتون میدونید 17 هست و من امتحان دارم ساعت 14 خیر سرم اما می بینید ! پای اینترنت نشستم !

من خیلی دوست دارم اما با چند تاشون صمیمی ترم و در کل اونا هم نابغن مثل خودم!

اسمشون هم 1)سونیا (علوم تربیتیه و هم ورودی هستیم)

                  2)نیایش (ادبیاته و هم ورودی هستیم)

                  3)سمانه (علوم اجتماعیه و یک سال بزرگتره)

                  4)سارا (که هم رشته ای و هم ورودی هستیم)

در ضمن همشون هم به یه اندازه دوست دارم !

خب ما 5 تا نابغه با هم دوستیم و هرکدوممون هم یه خصوصیتی داریم اما به نظر خودم من از همشون با حال تر و نابغه تر هستم

حالا اینو از خاطرات آینده بهتر می فهمید!

خب شما چی کار میکنید خوبید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من انقدر اضطراب دارم فعلا که نمی تونم زیاد چیزی بنویسم پس فعلا

تازه الان تو دانشگاهم و به این سارا فلان فلان شده گفتم 10 بیاد که الان ساعت 11 هست آخه من چی بهش بگم؟؟؟!

بچه ها تو رو خدا برام دعا کنید وگرنه صفر میشم ها!!!


اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 19
  • بازدید سال : 103
  • بازدید کلی : 3,345